جدول جو
جدول جو

معنی نام برکردن - جستجوی لغت در جدول جو

نام برکردن
(طَ / طِ رَ / رِ کَ دَ)
نام درکردن. نام برآوردن. شهرت یافتن. علم و سرشناس شدن
لغت نامه دهخدا
نام برکردن
شهرت یافتن سرشناس شدن
تصویری از نام برکردن
تصویر نام برکردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ظَ فَ کَ دَ)
مشهور شدن. (ناظم الاطباء). به نیکنامی در همه جا نامور شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
زیروزبر کردن.
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ کَ دَ)
مشهور شدن. (از ناظم الاطباء). نامدار شدن. شهرت گرفتن. (از آنندراج) :
هرکه در مهتری گذارد گام
زین دو نام آوری برآرد نام.
نظامی.
خالت به سیه روزی ما نام برآورد
در صبح فرورفت و سر از شام برآورد.
واله (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ / لِ بَ تَ)
کنایه از نامدار شدن و شهرت گرفتن نام. (از آنندراج). شهره شدن. شهرت یافتن. علم شدن. مشهور و سرشناس گشتن.
- نام برآمدن بر آفاق، شهرۀ جهان گشتن. مشهور گیتی شدن. در همه عالم شهرت یافتن:
چون آفتاب از نظر گرم عمرهاست
صائب بر آمده ست بر آفاق نام ما.
صائب.
- نام برآمدن به صفتی یا کاری، بدان کار و صفت مشهور و انگشت نما شدن:
بسی نماند که پنجاه روزه عاقل را
به پنج روزه به دیوانگی برآید نام.
؟
- نام به ننگ برآمدن، به ننگ شهره شدن. بدنام شدن. ننگین نام شدن:
مرا سرنهان گر شود زیر سنگ
از آن به که نامم برآید به ننگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(ظَ کَ دَ)
تسمیه. (دهار) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن). اسما. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نام دادن. نام نهادن. نامیدن. اسم گذاشتن. نام گذاردن:
ورا پادشه نام طلحند کرد
روان را پر از مهر فرزند کرد.
فردوسی.
یکی کاخ بد کرده زندانش نام
همی زیستند اندر آن شادکام.
فردوسی.
جهاندار نامش سیاوخش کرد
بدو چرخ گردنده را بخش کرد.
فردوسی.
نام قضا خرد کن و نام قدر سخن
یاد است این سخن ز یکی نامور مرا.
ناصرخسرو.
این که می بینی بتانند ای پسر
کرد باید نامشان عزی و لات.
ناصرخسرو.
هست این سفر فتح و چو آئی ز سفر باز
شاهان جهان نام کنندش سفر فتح.
مسعودسعد.
و آن را ثبات عزم وحسن قصد نام نکنند. (کلیله و دمنه).
سلیمانم بباید نام کردن
پس آنگاهی پری را رام کردن.
نظامی.
به عالم هر کجا درد و غمی بود
بهم کردند و عشقش نام کردند.
عراقی.
لب میگون جانان جام درداد
شراب عاشقانش نام کردند.
عراقی.
اگر دو گاو به دست آوری و مزرعه ای
یکی وزیر و یکی را امیر نام کنی.
ابن یمین.
کسی کو را تو لیلی کرده ای نام
نه آن لیلی است کز من برده آرام.
وحشی.
، نامزد کردن:
چو گشتاسب می خورد برپای خاست
چنین گفت کای شاه باداد و راست
کنون من یکی بنده ام بر درت
پرستندۀ افسر و اخترت
گر ایدون که هستم ز آزادگان
مرا نام کن تاج و تخت کیان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ رَ / رِ شُ دَ)
بیان کردن نام کسی. (ناظم الاطباء). یاد کردن. ذکر کردن اسم:
بیاورد برزین می سرخ فام
نخستین ز شاه جهان برد نام.
فردوسی.
ز گرشاسب اثرط نبردید نام
همان از نریمان با کام و نام.
فردوسی.
وندر فکند باز به زندان گرانشان
سه ماه شمرده نبرد نام و نشانشان.
منوچهری.
فاضل ترین ملوک گذشته گروهی اندک... و آن گروه دو تن را نام برده اند. (تاریخ بیهقی). اینهااند محتشم ترین بندگان خداوند که بنده نام برد. (تاریخ بیهقی ص 394).
کوه اگر حلم ترا نام برد بی تعظیم
ابر اگر دست ترا یاد کند بی تبجیل.
انوری.
واجب آمد چونکه بردم نام او
شرح کردن رمزی از انعام او.
مولوی.
دوستان شهر او را برشمرد
بعد از آن شهر دگر را نام برد.
مولوی.
من خود به چه ارزم که تمنای تو ورزم
در حضرت سلطان که برد نام گدایی.
سعدی.
درویش را که نام برد پیش پادشاه ؟
هیهات از افتقار من و احتشام دوست.
سعدی.
نه شرط است وقتی که روزی خورند
که نام خداوند روزی برند؟
سعدی.
منم آن سحربیان کز مدد طبع سلیم
نبرد ناطقه نام سخنم بی تعظیم.
عرفی (از آنندراج).
به هرکه هرچه دهی نام آن مبر صائب
که چیز خود طلبیدن کم از گدایی نیست.
صائب.
به یاد روی خسرو جام خوردی
ولی فرهاد را هم نام بردی.
وصال.
- نام بردن از کسی، او را یاد کردن. به یاد او بودن.
، آواز کردن. به نام خواندن. (ناظم الاطباء) ، صورت برداشتن. (یادداشت مؤلف). سیاهه برداری. سیاهه گرفتن:
دبیر پرستندۀ شهریار...
گزیت و خراج آنچه بد نام برد
به سه روز نامه به موبد سپرد.
فردوسی.
همان جامه و تخت و اسب و ستام
ز پوشیدنیها که بردند نام.
فردوسی.
- نام بردن از...، نام ستردن. از شهرت افکندن. فراموش و محو ساختن. مدروس و متروک ساختن:
قدرت از گردون گردان برده قدر
رایت از خورشید تابان برده نام.
انوری
لغت نامه دهخدا
مشهورشدن معروف گشتن: هرکه در مهتری گذارد گام زین دو نام آوری بر آرد نام. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
مشهورشدن سرشناس گشتن، یانام برآمدن بصفتی (کاری)، درآن صفت (کار) مشهورشدن، یانام برآمدن برآفاق (جهان) شهره جهان شدن: چون آفتاب از نظر گرم عمرهاست صائب برآمدست برآفاق نام ما. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
اسم گذاشتن نام دادن تسمیه: بعالم هر کجا درد و غمی بود بهم کردند و عشقش نام کردند. (عراقی)، نامزدکردن مقرر کردن: گرایدون که هستم زآزادگان مرا نام کن تاج وتخت کیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام بردن
تصویر نام بردن
یاد کردن، ذکر کردن اسم
فرهنگ لغت هوشیار